www.iiiWe.com » داستان دیو وسلیمان از زبان دکتر الهی قمشه ای

 صفحه شخصی محسن امینی   
 
نام و نام خانوادگی: محسن امینی
استان: خراسان رضوی - شهرستان: مشهد
رشته: کارشناسی ارشد عمران - پایه نظام مهندسی: دو
شغل:  مدرس دانشگاه
شماره نظام مهندسی:  19-0-3-6314
تاریخ عضویت:  1389/03/23
 روزنوشت ها    
 

 داستان دیو وسلیمان از زبان دکتر الهی قمشه ای بخش عمومی

14

:دکتر الهی قمشه ای می گوید

یکی از جذاب ترین تعبیرات " نفس و عشق " ، قصه دیو و سلیمان است که از دیرباز
در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است .
قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولت آن نام ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود
در آورده بود ، چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند (قرآن / سبا / ١٣ ) . این دیوان ، همان لشکریان نفسند که اگر آزادباشند ، آدمی را به خدمت خود گیرند و هلاک کنند و اگر دربند و فرمان سلیمان روح آیند ، خادم دولتسرای عشق شوند.

روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت . دیوی از این واقعه باخبر شد . در حال خود را به صورت سلیمان در آورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد . کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند وبر جای اونشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند ( از آنکه ازسلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند . ) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد وازماجرا خبر یافت ، گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته ، دیوی بیش نیست . اما خلق او را انکار کردند . و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و درعین سلطنت خود را " مسکین و فقیر " می دانست ، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد.

دلی که غیب نمایست و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود ، چه غم دارد؟
حافظ

اما دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر
او مقرر شد ، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد ،
آن را در دریا افکند تا به کلی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند . چون مدتی بدینسان بگذشت ، مردم آن لطف و صفای سلیمانی را در رفتار دیو ندیدند و در دل گفتند :

که زنهار از این مکر و دستان و ریو
به جای سلیمان نشستن چو دیو

و بتدریج ماهیت ظلمانی دیو بر خلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و درکمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را به جای اونشانند که به گفته ی حافظ :

اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل ، دیو سلیمان نشود
و
بجز شکر دهنی ، مایه هاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی

و به زبان مولانا :

خلق گفتند این سلیمان بی صفاست
از سلیمان تا سلیمان فرق هاست

و در این احوال ، سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی می گرفت . روزی ماهی ای را
بشکافت و از قضا ، خاتم گمشده را درشکم ماهی یافت و بر دست کرد .
سلیمان به شهر نیامد ، اما مردم از این ماجرا با خبر شدند و دانستند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی ، بیرون شهر است . پس در سیزده نوروز بر دیو بشوریدند و
همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت باز گردانند . و این روز ، بر خلاف تصور عامه ، روزی فرخنده و مبارک است و به حقیقت روز سلیمان بهار است . و نحوست
آن کسی راست که با دیو بسازد و در طلب سلیمان از شهر بیرون نیاید .

و شاید رسم ماهی خوردن در شب نوروز ، تجدید خاطره ای از یافتن نگین سلیمان ورمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیزبهار همراه است و از همین روی ، نسیم نوروزی نزد عارفان همان نفس رحمانی عشق است که از کوی یار می آید و چراغ دل را می افروزد :

ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل بیفروزی

سه شنبه 23 اسفند 1390 ساعت 11:56  
 نظرات    
 
عادل گودرزی 23:41 سه شنبه 23 اسفند 1390
0
 عادل گودرزی
چه جالب،من این داستان رو نشنیده بودم!
ممنون جناب امینی :)
حسن ابراهیمی 00:05 چهارشنبه 24 اسفند 1390
0
 حسن  ابراهیمی
ممنون آقای مهندس , عیدتون مبارک , سال خوبی داشته باشید.
مائده علیشاهی 00:11 چهارشنبه 24 اسفند 1390
0
 مائده علیشاهی
منم نشنیده بودم....جالبه....
ممنون
مهدی حمزه زاده آذر 01:34 چهارشنبه 24 اسفند 1390
0
 مهدی حمزه زاده آذر
واقعا ممنون خیلی جالب و دلنشین بود برای من.
مخلصم استاد
محسن امینی 08:55 چهارشنبه 24 اسفند 1390
0
 محسن امینی
از ابراز لطف کلیه دوستان عزیز سپاسگزارم.
سید ابراهیم موسوی نژاد 13:48 یکشنبه 28 اسفند 1390
0
 سید ابراهیم موسوی نژاد
چه داستان قشنگی .
حال چرا ما برای یادگیری زبان انگلیسی می بایستی از داستانهای انگلیسی اسفاده کنیم.
همین داستان رو اهل فن به انگلیسی ترجمه کنند و در اختیار زبان اموزان قرار دهند.
با تشکر
نیما محسون 17:21 پنجشنبه 3 فروردین 1391
0
 نیما محسون
با سپاس
شیما قارداشی 19:12 آدینه 11 فروردین 1391
0
 شیما قارداشی
یه چیزای شنیده بودم.ولی نه اینجوری
تشکر خیلی جالب بود.
محمد مظفری 23:33 آدینه 11 فروردین 1391
0
 محمد مظفری
ممنون
حامد حقی 17:49 شنبه 12 فروردین 1391
0
 حامد حقی
سپاسگزارم.جالب بود. من هم تا به حال این داستان را اینگونه نشنیده بودم و چه زیبا با سیزده بدر نوروزیمان تطبیق داده اند. البته ناگفته نماند جشن های ایران زمین هر کدامشان داستان های مختلفی را به دنبال دارند و در واقع مجموعه ای از داستان ها سبب شده است تا روزی مقدس گردد و جشن ها به پا شود.سیزده بدر نیز داستان های جالبی به دنبال دارد که این یکی بسیار جدید و جالب بود.البته جدید برای من که نمی دانستم نه برای سایرین. سپاسگزارم.یا حق